لطفا قوم موسی نباشیم!

این متن رو یا کامل بخونش یا اصلا نخون تا سوتفاهم نشه.

سخن کوتاه میکنم و منظورم رو سعی میکنم سریع برسونم بهت. اگه مهاجرت کردی و یا میخوای مهاجرت کنی خیلی بهت کمک میکنه. داستان خیلی از ما آدم ها بعد از مهاحرت به ی کشوری مثل کانادا بی شباهت به داستان قوم حضرت موسی نیست. بلاهای عجیب و غریب سر این قوم رفت. سال ها زیر دست فرعون شکنجه میدیدند، مردهاشون رو میکشت و زن هاشون رو به کنیزی و بردگی میگرفت، از زمان تولد حضرت موسی که فرعون شروع کرد به کشتن فزرندان پسر قوم موسی تا سال ها بعد که حتی خود حضرت موسی به مصر برگشت این قوم به انواع و اقسام مشکلات و سختی ها گرفتار بودند. حتی بعد از اومدن حضرت موسی هم این مسائل ادامه داشت و هر بار ی بلایی سرشون میومد. ی بار حمله ملخ ها، ی بار طاعون و و و . خلاصه میخوام به این قسمت داستان اشاره کنم که یک قومی سالهای سال چه از طرف اون حاکم و چه مسائل و مشکلات دیگه مورد اذیت و آزار بودند. شاید چیزی حدود ۳۰-۴۰ سالی بود. حالا فکر کنید این آدم ها که ۳۰ -۴۰ سال اینقدر بدبختی و بیچارگی و خفت کشیدند وقتی حضرت موسی اومد و بعد از اون داستان ها خداوند جلوی چشمشون دریا رو باز کرد و نجاتشون داد به محض اینکه پاشون رسید اونطرف دریا یادشون رفت که چه گدشته ای داشتند و  دوباره رفتند گوساله پرست شدند و به حضرت موسی گفتند ما ی خدایی میخواییم که بتونیم ببینیم!

خیلی خودمونی میگم اینو چقدر آدم میتونه نفهم باش که اینقدر راحت گذشته اش رو اونم به این وخامت فراموش کنه و نتونه تشخیص بده خدایی که نجاتشون داد از اون همه بلا و مشکلات کی بود!

این داستان ادامه داشت و ظاهرا توی این قوم ادامه هم داره، بعد از نجات قوم حضرت موسی از دریا باز هم نفهمیدند و باز هم ناسپاسی خداوند کردند و خب البته به قول قرآن ۴۰ سال دوباره آواره بیابان ها شدند.

 

خب تا اینجای داستان رو براتون گفتم تا یک تمثیلی باش برای اون دسته از ما ایرانی ها که بدلایل مختلف از ایران مهاجرت کرده ایم. شاید به جرات بشه گفت ۹۰ درصد ایرانی هایی که مهاجرت میکنند از زندگی خودشون تو ایران رضایت ندارند،‌ به هر دلیلی،‌ی نفر سیاسی، ی نفر اجتمایی، ی نفر شغلی، هر کسی دلیل خودش رو داره که تو ایران فلان کار نمیشه کرد یا فلان طور نمیشه زندگی کرد پس باید مهاجرت کنیم. تا اینجای کار مشکلی نیست،‌ البته اینو بگم از نظر من ایران جهنم هم نیست که نشه توش زندگی کرد، باز نظر شخصی خودم رو میگم منم به دلایلی مهاجرت کردم ولی ایران هم کشور خیلی خوبی. بگذریم بیاییم اینظرف قضیه، خلاصه اینکه هرکسی اونجا ی مشکلی داره و میخواد از اون مشکل فرار کنه قبول اما اما مسئله از اینجا شروع میشه که همون آدم به محض اینکه پاش میرسه به کانادا، اینجا هم شروع میکنه به غر زند. اصلا یادش میره از کجا اومده، اصلا یادش میره شرایط گذشته خودش رو، اصلا یادش میره که الان اون مشکلات که داشت رو نداره، اصلا یادش میره که کی کمکش کرد و مهاجرت کرد. میدونی مسئله اینه که خیلی از مهاجرین، بعد از مهاجرت خدارو فراموش میکنند،‌ اگه البته قبل از مهاجرت فراموش نکرده باشند. 

این داستان قوم حضرت موسی رو روزی ده بار به خودم میگم، میگم محسن یادت باش گذشته ات چطور بود، یادت باش این خداوند بود که برات ویزا رو صادر کرد نه شرایط، این خداوند بود که دستت رو گرفت و آوردت اینجا، این خداوند بود که اینجا داره بهت روزی میده. درست که اینجا هم یک سری ناخواسته هست ولی به مراتب شرایط آرامشی جامعه بهتر از ایران،‌شرایط اقتضادی، شرایط امنیت، شرایط شغلی. البته تا این زمان که دارم مینویسم این متن رو. ولی به هرحال من وظیفه ام که بگم خدایا شکرت، بگم خدایا دمت گرم، بگم خدایا ای ولا تو بودی و هستی که داری بهم کمک میکنی.

میبینم گاهی و میشنوم که مثلا ی نفر میاد تو کانادا و بعد در مورد شرایط اقتصادی اینجا صحبت میکنه و شروع میکنه به تحلیل و خلاصه اش این که اینجا هم فایده نداره، خب خیلی حرف ها میشه زد در مورد این طرز نگاه ولی کلیتش رو بگم دوست من. این مدل آدم ها رو تو بهشت هم بزاری ی ایرادی ازش میگیرن.

 

بیا نتیجه گیری کنیم: ببین دوست من، من به این نتیجه رسیدم که مهم نیست کجا زندگی میکنی، مهم این که چطور زندگی میکنی. هرچقدر توجهت به سمت داشته هات باش،‌هرچقدر توجهت به نعمت هات باش و خداوند رو سپاس گزار باشی،‌ زندگی برات لذت بخش تر خواهد شد، آرامش بیشتری خواهی داشت و در نتیجه زندگی سادتری خواهی داشت.

دیدگاهتان را بنویسید