سلام دوست من

نمیدونم کی، کجا و در چه شرایطی داری این متن رو میخونی، اما حتما ی چیزایی هست که ذهنت رو مشغول کرده، میدونی حتی در بهترین حالت و رویایی ترین حالت هم ی سری مسائل هستند که میتونه انرژیت رو بگیره و خسته و ناامیدت کنه. میخوام خیلی خودمونی باهات صحبت کنم. اصلا الان که دارم مینویسم تصور میکنم واسه خودم مینویسم، أخه من همیشه عادت دارم به نوشتن. این روزا دارم کتاب دومم رو مینویسم که در مورد ذهنیت مهاجرتی و باورهایی که بعد از مهاجرت باید روشون کار کنیم و خودمون و افکارمون رو با شرایط جدید وفق بدیم والا جا میزنیم و بجای اینکه مهاجرت بشه دلیل خوشبختی، میشه عامل استرس و فشار تو زندگیمون. بگذریم این کتاب یک کتاب فوق العاده خواهد بود و یکتا! الان میخوام یکمی کلی تر باهات صحبت کنم فارق از اینکه کجای این کره خاکی زندگی میکنی. بزار صحبتم رو با آیه ۱۵۵ سوره بقره از قرآن شروع کنم که خداوند میفرماید:

وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ ۗ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ.

خداوند میفرماید: قطعاً شما را با چیزی از ترس، گرسنگی، و کاهش در مالها و جانها و ثمرات، آزمایش می‌کنیم؛ و بشارت ده به صبرکنندگان!

میدونی الان که من به گذشته خودم فکر میکنم و حتی همین الان میبینم هست زمان هایی و شرایطی که انگار خدا داره منو امتحان میکنه و میخواد صبر منو آزمایش کنه. همه ما همینطوریم، همه ما تو زندگیمون مسئله داریم. همه ما گاهی بوده تو زندگیهامون که فکر کردیم همه درها بسته شده، فکر کردیم دنیا برای ما به آخر رسیده، فکر کردیم دیگه بعد از این اتفاق نمیتونیم سرمون رو بالا بگیریم، یا کلی شرایط دیگه که فکر کردیم این دیگه آخر عذاب الهی و هیچ امیدی نداشتیم. حالا این شرایط میتونه، از دست دادن ی عزیز باش، میتونه از دست دادن ی شغل باش، میتونه ورشکستگی باشد، میتونه ی مسئله عاطفی باش و توی رابطه بدی بودیم، میتونه حتی توی مهاجرت دوری از خانواده و تنهایی باشد. برای منم پیش اومده، من بعد از مهاجرتم خب حدود ۴-۵ سال تنها زندگی کردم. البته خواهرم بود ولی ی شهر دیگه. برای من خیلی سخت بود که همه کارهای خونه رو خودم باید میکردم، خودم باید خرید میرفتم، خودم باید میپختم، میشستم، کار کردن و درآمد هم بود، به جز اینها تنهایی زندگی کردن خودش ی چالش بزرگ، الان هم که فکرش رو میکنم خیلی ترسناک. درست که هر روز زنگ میزدم و با ی نفر اعضای خانواده صحبت میکردم اما اون حس تنها خوابیدن و تنها خوردن مثل ی کابوس. حتی الانم که دارم مینویسم نمیخوام بهش فکر کنم. اره واقعا شرایط سختی بود ولی خدا رو شکر میکنم، چون فکر میکنم تونستم صبر پیشه کنم نه تحمل! میدونی صبر با امید و خوشحالی همراه، امید به روزهای خوب، امید به اینکه بلاخره ی روز این شرایط تغییر میکنه، ولی تحمل مثل این که بگی اَه کی تموم میشه این شرایط لعنتی!

و دوست من ی نکته همینجا بگم، اگه شرایط ناخواسته داری هواست باشد خیلی نسبت بهش حساس نشی و همش فرکانس بد در موردش نفرستی چون اون شرایط بیشتر پایدار میشه.

اره خلاصه شرایط سختی بود برای من! شاید خیلی ها با تنهایی اوکی باشند، ایرادی بر اونها نیست ولی من نمیخواستم تنها باشم، البته بگم من با تنهاییم اوکی بودم ( همون حساس نبودن)، من خودم رو خوب پیدا کرده بودم و خیلی خوشحال بودم ولی بخاطر باورهای دیگه که داشتم مزدوج بودن و تشکیل خانواده برام ارجهیت پیدا کرد.

خلاصه میدونستم که اول از همه من باید صبور باشم، باید از خداوند طلب کمک کنم و فقط هم خداوند که میتونه کمک کنه بهم. بگذریم، نمیخوام اینجا راجع به رابطه و تشکیل خانواده صحبت کنم، شاید ی بار دیگه مفصل صحبت کردم ولی میخوام این نکته رو بگم که صبر جواب میده. خداوند ما رو امتحان میکنه و از ما انتظار صبر، توکل، امید و ایمان داره. من شرایطم به لطف خدا خیلی خیلی تغییر کرد و الان که دارم براتون مینویسم دختر نازنینم ۷ ماهه است.

میدونی دوست من اگه تو هم تو شرایطی هستی که فکر میکنی دیگه هرگز درست نمیشه، نه دوست من اتفاقا خودت رو مطمئن کن که  ی روز درست میشه. دیر و زود داره ولی سوخت و سوز نداره!

پس دوست من یادت باش خداوند با صابرین.

دیدگاهتان را بنویسید